یـہ شیشـہ خـالی از عـطر ، پــُـر از خـاطره . . .
یـہ دل خسـتہ از درد ، پـُـر از غمِ فــاصلہ ! ! !
من به خورشید اعتقاد دارم, حتی اگر ندرخشد.
من به عشق اعتقاد دارم, حتی اگر تنها باشم.
من به خدا معتقدم, حتی اگر ساکت باشد
آنقدر برای تو بوده ام که دیگر من برایم غریبه است
اینگونه است که وقتی میروی می میرم چون نه تو را دارم و نه خودم را…
رفتنـــت ..
نبودنت !
نــ ـ ــآمردیــت ,
نـﮧ اذیتـم کرد نـﮧ حتـﮯ , ثآنیـه اﮮ , برام سوال شد !
فقــــــط ..
یـڪ بغض خفـه ام میکنــد ..
چگونـﮧ نگاهــت کرد ؟؟
ڪـﮧ مرا تنهــا گذاشتـﮯ ...
گاه تنها میشوم تنهاتر از همه٬
گوشه ای مینشینم و حسرت ها را مرور میکنم٬
نمیدانم کدام خواهش ها را نشنیدم٬
و به کدام تنهایی خندیدم که تنهاترینم..
کاش یکی پیدا میشد که وقتی میدید
گلوت ابر داره و چشمات بارون،
به جای اینکه بپرسه چته ؟ چی شده ؟
بغلت کنه و بگه گریه کن …
عــطر تنت روی پــیراهنـم مــانده..
امــروز بـویــیدمش عمــیق عمــیق!
و با هـر نـفس بـغــضم را سـنگین تر کردم!
و به یــاد آوردم که دیـگر ، تـنـت سـهم دیگری ست…
و غمــت سـهم مــن!